سخن قبر با انسان
سخن قبر با انسان
ای انسان لحظه ای درنگ کن!
سخنی دارم با تو!
فکر نمی کنی نسبت به خانه ی دائمی ات اندکی کم لطفی می کنی؟!
خانه ای که تنها چند صباحی در آن زندگی می کنی چنان آن را آرزو می کنی، برایش تلاش می کنی، رنج می کشی، غصه می خوری که گویا از ازل برای همان جا زاده شدی…
چنان حرص روزی می خوری، گویی قرار است خانه ی آخرت را همان جا برپا کنی!
ای انسان! خداوند پیغمبرش نوح را برای تو مثال زد، فرمود نوح نهصد و پنجاه سال زندگی کرد یعنی بدان که منزل آخر او هم کجا بود؟!؛ نوح نیز پیغامی برای تو به یادگار گذاشت پس گوش فرا بده تا داستانی از او برایت بگویم… داستان از این قرار است:
نوح سال ها بنده ی مطیع پروردگار بود، سال ها زیست و انسان ها را به خداپرستی و توحید دعوت کرد…، خانه نوح به قدری کوچک بود که هنگام استراحت پاهایش از در خانه به بیرون می آمد…، پس از نهصد و پنجاه سال، لحظه ای که در خانه ی کوچکش مشغول استراحت بود، ملک الهی عزرائیل به کنارش آمد و سلام کرد اما این بار با دیدارهای قبل تفاوت داشت، این بار برای گرفتن جانش آمده بود… به نوح نبی عرض کرد:
ای نوح در این مدت عمر لااقل خانه ای بزرگتر می ساختی!
نوح پاسخ می دهد: این هزار سال عمر، به قدری کوتاه است که فرصتی برای پرداختن به چنین اموری باقی نمی ماند…
-ای نوح روزگاری انسان هایی بر روی زمین خواهند آمد که مستحکم ترین و بزرگ ترین برج ها با زیباترین زینت ها و تجملات دنیوی می سازند…
-ملک الهی! مگر آن ها چند سال عمر می کنند؟!
-هفتاد سال ای پیامبر خدا…
نوح پاسخ می دهد: ملک الهی! باورش سخت است… آن ها تنها برای هفتاد سال چنین برج هایی می سازند؟!
ای انسان! بدان که نوح نهصد و پنجاه ساله گذر عمر را به قدر عبور از دری به در دیگر تشبیه تا برای تو و همه ی دلبستگی ها، حرص، طمع، و غصه های دنیایت عبرت باشد…
ای انسان! بدان که در وقت مرگ هر آن چه از زینت دنیا از قبیل خانه ها، برج ها، مرکب ها و … داری، همه را به اجبار می گذاری و می روی، حتی گوشتی که بر بدنت از خوراکی های متنوع و لذیذ روییده، در آخر خوراک حشرات است… اما برای آن ها زیبایی چشمان، ابروان و لبانت تفاوتی ندارد…
ای انسان! هیچ چیزی از دنیا همراهت نمی آید، حتی اسمت را که روزگاری با آن شناخته می شدی، با مرگ از دست می دهی! نمی بینی بعد از مرگ هم نوعانت، می گویند: میت را غسل بده!.. میت را کفن کن!.. میت را در قبر بگذار؟!
اما آن چه از دنیا با خودت می بری اعمال نیکی بوده که اگر آن ها بر بدی هایت بچربد، می تواند تو را نجات دهد…
و چیزی گرانبهاتری که بیش از همه می تواند تو را به نجات امیدوار سازد، مودت و دوستی انسان های پاکی است که خداوند پذیرش ولایتشان را بر تو واجب کرد… آن ها می توانند در ولوله ی روز قیامت دستان دوستانشان را بگیرند… پذیرش ولایت آن ها قانونی الهیست… خواهی بپذیر و سعادتمند شو یا متکبر و خودمحور باش! اختیار با توست! امام تاوان سنگین تکبرت را هم باید بپذیری! مگر نمی دانی در صحرای محشر متکبران به اندازه ی مورچگانی، زیر دست و پای سایرین له می شوند؟!
اما تو یک یار دنیوی داری… آن یار خود من هستم… یار خوبی برای جسم تو خواهم بود… زیرا اجازه نمی دهم بوی تعفنت لعن و نفرین دیگران را به سویت حواله کند…
تو در من آرام می گیری در حالی که با خود این گونه می اندیشی:
وای بر من که زندگیِ دنیا شوخیِ جدیِ خدا بود… و ما هذه الحیاةُ الدنیَا الًا لهوٌ و لعبٌ…
نوشته شده توسط: آمنه مظفری(طلبه پایه چهارم)